سخن این ماه ( شهید خرازی ) دی ماه همیشه به نام توست چون مردی را با تو رقم زده اند
احمد رضا کریمیان
ارسالی ناشناس
بچهها تپه را از دشمن گرفته بودند و حالا حفظ کردنش مهم بود. عبدالرسول بدون اينکه به کسي چيزي بگويد همان جا پايين تپه نشست. براي خودش يک سنگر درست کرد و منتظر ماند. احتمال ميداد عراقيها رزمندگان را دور بزنند و بخواهند از پشت حمله کنند.
دقايقي گذشت صف طولاني عراقيها را ديد که از توي رودخانه جلو ميآيند. اسلحهاش را آماده کرد. هفتاد نفر را به زمين انداخت. آب رودخانه از رنگ خون تغيير کرده بود. عبدالرسول کسي نبود که بگذارد بار ديگر خاطره شکست احد از کفار تازه گردد.
عبدالرسول توي پادگان دشمن نفوذ کرد و همان جا يک کمين درست کرد. چشمش افتاد به فردي که با محافظان زيادي براي سخنراني آمده بودند. اسلحهاش را آماده کرد. چشمش را هدف گرفت و شليک کرد همه افراد دشمن به هم ريختند. نميدانستند چه کسي شليک کرده، همه به هم مظنون بودند و فرمانده يکي يکي نيروهاي خودش را جلو ميبرد و اعدام ميکرد به گمان اينکه آنها منافق هستند.
عبدالرسول هميشه اين طور عمل ميکرد آرام و بي سر و صدا. يادم هست يکبار يکي از تک تيراندازهاي دشمن بچهها را با تير مستقيم ميزد. عبدالرسول به نيروي همراهش گفت: «تو کلاه آهني را سر يک چوب بگير و از آن تپه بالا ببر.»
خودش هم با دوربين ايستاد يک جاي ديگر و مراقب اوضاع بود. کلاه آهني که با شليک گلوله پريد هوا. جاي تک تيرانداز عراقي را شناسايي کرد و با يک گلوله او را به هلاکت رساند.